انتشارات عطران: نقد کتاب نقد و بررسی کتاب آخرین پاراگراف به قلم خانم فریده ترقی
منتقد کتاب آخرین پاراگراف: خانم شهره اکبری اسمعیلی
الحمدالله علی ما عرَفَنا مِن نفسِهِ و اَلهَمَنا من شُکرِه. ستایش مخصوص خداست چراکه بهرهای از معرفت خود را به ما ارزانی فرمود و از نعمت شکر خویش به ما الهام فرمود.(صحیفه سجادیه)
خوشحالم که در جمعی هستم که در آن به معرفی اثر یکی از بانوان نویسنده پرداخته میشود. هرچه بیشتر بانوان جامعه ما وارد عرصه کنشگری در جامعه شوند موهبتی است که خداوند به ما ارزانی داشته و این بیشک شکرانه همان بهره از معرفت خداوند است که در نهاد ما به ودیعه گذاشته شده.
عرض احترام دارم خدمت تمام شما بزرگواران و تبریک ویژه به سرکار خانم ترقی که مثل خود من٬ تجربه جزیرهنشینی در خلیج فارس را دارند. زندگی در جنوب به دلیل مهاجرتهای زیاد و تلاقی فرهنگها و افراد بویژه افراد دغدغهدار سوای اینکه این دغدغه از چه جنسی باشد هر شخصی را به حیطه داستاننویسی علاقمند میکند چراکه هر شخص داستانی از زندگی خود دارد که بالقوه بکر است و وقتی با این مسایل روبرو میشوند تمایل پیدا میکنند بنویسند تا دیگران هم بدانند. و احساس میکنم بسیاری از مطالب این کتاب حاصل تجربیات برخورد با افراد دغدغهدار یا مشکلدار بوده است.
جنوب امروز ایران٬ سرزمینی زیبا و تا حدودی مدرن است اما روایاتش مانند تهران در آپارتمان اتفاق نمیافتند و این شاهکلید درک کتاب «عبور از نقطه تلاقی» است.
اما راجع به مجموعه داستان «عبور از نقطه تلاقی» نوشته خانم فریده ترقی باید بگویم شاید از نظر فرم به عقیده قاطبه منتقدین و از نظر من هم ایرادهایی داشته باشد. اما این کتاب، داستان زندگی٬ با زبان و فرهنگ آشنای ماست و از نظر اکثر مخاطبان قابل فهم و عاری از اشکال است. خانم ترقی در داستانهای این کتاب به شکل محتاط و زبانی ملایم و البته به دور از نشستن بر مسند قضاوت به سراغ برخی مسایل اجتماعی و فردی میرود که کمابیش فرد و جامعه ایرانی با آنها آشنا است. در این بین زنان و مسایل زنان بیشترین دغدغه فکری این نویسنده را تشکیل داده.
از نظر خانم ترقی مسایل زنان محدود به روابط خانوادگی نمیشود. یعنی از این منظر٬ این نویسنده دارای دیدگاه جدیدی در میان نویسندگان زن ایرانی است چراکه اکثر داستانهایی که زنان در آنها حضور دارند و البته موضوع حول محور یک زن میچرخد ماجرا در چار دیواری یک آپارتمان و پیرامون مشکلات زناشویی و یا مصائب یک رابطه عاشقانه است. اما مصداق نگرش جدید خانم ترقی در این زمینه٬ داستان «لاشهخوار» است. لاشهخوار داستان کشمکش غرایزی است که خالق قهار در نهاد مخلوقاتش قرار داده و در این داستان نیرویی که بد و شیطانی هم نیست بر مهر و محبت چیره میشود، یا حالت ترسی که در غربت برای شخصیت زن داستان «ایستگاه آخر» پیش میآید و نمایش داده میشود. یا تصویری از بیهویت شدن یک زن در داستان «عبور از نقطه تلاقی»٬ همه داستانهای آشنای ذهن ما هستند و در عین حال تکرار مکررات نیستند.
عنصر مشترک و ارتباط دهنده میان داستانهای این کتاب٬ حسهای زنانه است. به طور مثال در داستان «لاشهخوار» که در ظاهر به زندگی یک پرندهی کمتر دیده شده در طبیعت میپردازد. اما در حقیقت قصه حس مادرانهای است که مقهور خواست و یا جبر طبیعت میشود٬ شاید اشارهای به طلاق زنانی که مادر هستند و دست از احساس مادرانه میشویند تا به یک زندگی منهای عشق پایان دهند. تصمیمی احساسی که اکثراً این رفتار را نهی میکنند اما در این داستان میبینیم که نویسنده بدون تعصب و قضاوت٬ روایتی دیگراندیشانه را بازگو میکند.
خانم ترقی در این کتاب تلاشی برای پیچیده نمودن حرفهایش نکرده. نوشتههایش همان روایتهای مستند بدون شاخه و برگ هستند، ساده و قابل فهم برای همه. به طور مثال در داستان «پشتیبان» هرچند واکاوی تاریخ اتفاق افتاده و در آن یک زن پشتیبان یکی از تفنگچیهای گمنام ولی سرافراز رویارویی دلاوران تنگستان با مهاجمان اجنبی به کشورمان است. اما شکل عینی پشتیبانی تمام زنان ایرانی از خانوادههایشان هم میباشد، با این تفاوت که در این داستان، چاشنی حماسه به کمک روایتگری آمده است. این دو مثال به خوبی نشان دهنده متغیر بودن نیازهای روانی بانوان در شرایط و موقعیتهای گوناگون است که ممکن است جایی خوب و جایی بد تلقی شوند اما اینها نیازهایی هستند که حافظه جامعه طومار طولانی از این مسایل دارد.
زمان، مکان و شخصیتها در کتاب «عبور از نقطه تلاقی» متغیر هستند و هر داستان مستقل از دیگری است و تنها نقطه اتصال این داستانها رفتارهای طبیعی آدمهای جامعه اطراف ماست.
خوب، سفید و بد، سیاه. اما زندگی ما آدمها تلفیقی از سفید و سیاه است چنانکه در داستان «وکالت بیارزش» شخصیت زن داستان در برابر واقعیت اجتنابناپذیری قرار دارد یعنی وجود یک برادر عقب مانده ذهنی. زن شخصیت داستان یا باید خواسته پدر را انجام دهد که خواستهای احساسی است و نشأت گرفته از حس پدرانه است. و یا حرفهای عقلانی برادر دیگرش را بپذیرد که معتقد است برادرشان توان حفظ اموال پدری را ندارد. حال در نگاه این زن سفید و سیاه در هم میآمیزد و شرایطی خاکستری ایجاد میکند و شخصیت زن را از یک کنش و عمل وا میدارد و او را تسلیم روند اتفاقات میکند.
در داستان «هدیه تولد» باز هم شاهد روایتی دیگر هستیم. یک زن به ظاهر ناقصعقل که از سوی خانواده طرد گردیده و به ناچار حالا برای سیر نمودن شکم زبالهگردی میکند. این زن که در بسیاری رفتارها ناقصعقل است به پاس فرمانبرداری زنی رهگذر و در مقابل خوردن یک تکه نان خشک از دست او، کادوی تولدی تدارک میبیند اما به شکل خودش. و انگار داستان میگوید حتی افرادی که تعادل روانی ندارند و به نظر ما افراد سطح پایین جامعه هستند هم دارای طومار سفیدی از خوبیها در ذهن هستند. در این داستان، هدیه دادن عروسکی محقر و فقیرانه تلنگری است به همه داشتههای ذهنیمان که بر اساس ظاهر افراد قضاوت نکنیم و به جستجوی خوبیها باشیم.
آری سیاه، سفید و خاکستری همه صادقانه در این کتاب بازگو شدهاند. اما شاید عبور از نقطه تلاقی این کتاب، همان داستان «عبور از نقطه تلاقی» باشد. سنت و مذهب در مقابل نیازهای روانی و اجتماعی زنان و مردان٬ در دنیایی که سنت تسلط کمتری بر افراد دارد و قرائتهای مذهبی بدون تعصب٬ آزادی عمل بیشتری به افراد جامعه میدهد حرف این داستان است که میتواند همان عبور از نقطه تلاقی جامعه قدیم و جدید تلقی شود. در داستان «عبور از نقطه تلاقی» مردی از زمانی که ازدواج میکند و از حیطه سنتی خانواده پدری خود خارج میشود هرچند که به اصول اخلاقی پایبند است اما رنگ عوض میکند و در طرف دیگر٬ شخصیت زن داستان که در خانواده پدری خود آزادی عمل بیشتری داشته به ظاهر ناخودآگاه سنتهای خانوادهی همسر را جذب کرده ولی از جایی در ذهن خود قالب اولیه خود را جستجو میکند و گویی همسرش سارق هویت او میباشد.
نقاط قوی و برجسته کتاب «عبور از نقطه تلاقی» درونمایه قوی، کشف سوژههای خوب و نثر ساده است. اما عدم رعایت فرم کلاسیک داستانی شاید بزرگترین اشکال وارده به این کتاب باشد.
در کل باید گفت کتاب «عبور از نقطه تلاقی» صحه گذاشتن نویسنده بر سلیقه یا جریان غالب جامعه است. جامعهای که سعی دارد تعصبات کور و سنتهای دست و پا گیر را رها کند و افراد٬ بویژه زنان جایگاه در خور شأن خود و البته فضای حضور جدیتر خود در جامعه را بیابند.
میتوان گفت این کتاب در جهت تقویت همین گفتمان است و در عین حال باید پذیرفت جامعه نمیتواند همیشه سفید باشد و نباید هم سیاه باشد و سخن گفتن از این واقعیتها شاید کمکی به فهم جامعه از واقعیتهایی است که نادیده انگاشته میشوند.
یکی از مباحث اصلی این کتاب پرداختن به این مسئله است که مانند خاکستری٬ خوب و بد جامعه و خوب و بد افراد در هم تنیده است و هر کس که متوجه خاکستری بودن جامعه باشد که نمیتوانیم یک جامعه کاملاً سفید داشته باشیم و یا جامعه الآن سراسر سیاه نیست، این کتاب را خواهد پسندید.
اما شاید گزارهنویسان فضای مجازی که سراسر سیاهیها را میبینند کتاب را باب میل نیابند و یا فمنیستهایی که میخواهند از فمنیست چهرهای و اسمی و نانی به دست بیاورند.
باید به خانم ترقی تبریک گفت که توانسته به سادگی و بیپیراستگی بر نقطه تلاقی جریانهای اجتماعی قدم بگذارد و به عقیده من به سلامت هم از آن گذر کرده است.
«داستان سکوت سرد» نقطه پایانی اما زودهنگام این کتاب است. در این داستان نویسنده از جملات آشنای داستان مسافر کوچولو اثر بیبدیل آنتوان دوسنت اگزوپری کمک میگیرد تا به تنها بودن افراد ایرانی در جمعهای خانوادگی اشاره کند. نوعی از تنهاییها که افراد در جمع به آن مبتلا هستند. یا به همان عبارت سادهای که خانم ترقی میگوید که نقش افراد مخصوصاً همسران برای یکدیگر به درستی تعریف نشده و خواستههای کوچکی که حتی خواهانش از تقاضا کردن آن نزد بخشندهترین اولیا خدا هم شرم دارد اما همین خواستههای کوچک نیازهایی هستند که همه حجم خوشبختی یک خانواده را تهدید میکنند.
مرور تک تک داستانهای این کتاب و گذر هرچند مختصر به هر کدام از آنها از حوصله مجال سخنانم در جمع شما دوستان خارج است.
داستان عبور از نقطه تلاقی٬ ایستگاه آخر٬ پشتیبان٬ تهچین مرغ٬ پنج شب در اتاق کرایهای٬ هدیه تولد٬ وکالت بیارزش٬ توقف نابجا٬ لاشهخوار٬ سکوت سرد٬ از سحر تا افطار٬ اسارت خانگی٬ مممننن٬ کوچه تاریک و عصر طولانی؛ هر کدام از این داستانها دارای گفتمان و نگرشی به سبک این نویسنده است. مطالعه این اثر مانند همه آثار دیگر دارای جذابیتها و ایرادات و محلهای تأمل برانگیز است که باید در آنها درنگی کرد. امید که این جمع٬ انگیزه بیشتری را نزد این نویسنده ایجاد نماید و نقطهی دلگرم کنندهای برای سایر بانوان باشد که ناگفتهها و ناگفتنیها را در قالب یک اثر بگویند.
اولین تلنگرهای نسیم پاییزی به پنجرهها میخورد و بار دیگر همه را به ضیافت رؤیاهای هزار رنگ دعوت میکند. در این روزها جمع شدهایم تا باز گذری و نظری به یک اثر دیگر سرکار خانم ترقی داشته باشیم تا شاید بتوانیم در روزهای رنگین پیش رو با داستانهای کتاب «آخرین پاراگراف» پاییز رنگارنگتری را تجربه کنیم. خداوند متعال را شکرگزارم که در این روزهای زیبا در خدمت شما خوبان هستم و باید به دوست خوبم خانم ترقی تبریک بگویم که با پشتکار توانسته نام خود را در عرصه ادبیات کشورمان بیش از پیش برجسته کند.
دومین اثر داستانی خانم ترقی به طبع رسیده. اثری که مانند اثر اول ایشان حاوی روایاتی از زندگی عامه مردم در پس درب خانهها و البته دلهایشان است. روایاتی آشنا که همه ما کم و بیش آنها را شنیده و یا تجربه کردهایم اما کمتر پیش آمده که آنها را خوانده باشیم.
بدون اغراق میشود ادعا کرد در چند سال گذشته ادبیات٬ بیشترین آسیبها را از ورود رسانههای دیجیتال در حوزه فرهنگ متحمل شده. به شخصه باور دارم در حال حاضر ادبیات کشور باید از مرحله گذار دشواری عبور کند. این مرحله گذار در کنار جناحبندیهای به وجود آمده و مهمتر از آن بی مخاطب شدن روزافزون کتاب به ویژه کتابهای نویسندگانی که سعی دارند به اصول و عقاید و مبانی اخلاق و فرهنگ اجتماعی وفادار باشند بیشتر به چشم میآید. در چند سال اخیر سیل ویرانگر آثاری که همه هم و غمشان عشقهای شکست خورده اتفاق افتاده در چهاردیواریهای تنگ آپارتمانها است مخاطبی را که هر روز بیشتر از روز قبل درگیر فضای مجازی میشود را نسبت به مطالعه بی میلتر کرده و نویسندگان این دست آثار که بیشتر تحت عنوان رمانهای اجتماعی٬ آثار خود را به چاپ میرسانند به خیال خود برای جذب مخاطب حتی دست به استفاده از الفاظ و عبارات مغایر با ارزشهای اجتماعی هم میزنند. تلاشی که از آغاز محکوم به شکست است چراکه مخاطب ایرانی دارای فرهنگ و درک بالایی است.
در این بین نویسندگان معدودی مانند خانم ترقی به عرصه وارد شدهاند و تلاش دارند ادبیات متعهد به ارزشها را با یاری گرفتن از روایات آشنای زندگی مردمان کوچه و بازار زنده نگه دارند.
کتاب «آخرین پاراگراف» مانند اولین اثر خانم ترقی یعنی مجموعه داستان «عبور از نقطه تلاقی»٬ یک مجموعه از داستانهای کوتاه و پراکنده است و در کنار تشابهات یک تفاوت نیز میان این دو اثر از نظر محتوا وجود دارد. در مجموعه داستان «عبور از نقطه تلاقی» مسایل زنان در خانه و اجتماع دستمایه نویسنده بود اما در این اثر یعنی «آخرین پاراگراف» این موضوعِ اصلیِ مدنظرِ نویسنده نبوده و مجموعهای از اتفاقاتِ جمعآوری شده است و در کل به نظر میرسد کتاب «آخرین پاراگراف» بیشتر یک اثر برگرفته از شنیدههای با واسطه خانم ترقی هستند که برای نگارش آراسته و آماده شدهاند.
کتاب مورد بررسی به انتخاب خانم ترقی٬ آخرین پاراگراف نام گرفته که نام یکی از داستانهای کتاب است. داستان کوتاه آخرین پاراگراف موضوع و شاکله متفاوتی نسبت به سایر داستانهای این کتاب دارد و به نوعی کلمات آن٬ تراوشات ذهن آزاد رها شده خانم ترقی است که بر کاغذ نقش بستهاند. سبک سیال ذهن این داستان روایتگر در هم آمیختگی دو داستان است٬ یکی داستانی که در پشت دربهای بسته زندگی مردمان کشورمان میگذرد و دیگری جان گرفتن شخصیتهای یک رمان غربی٬ که سرانجام با پاره شدن ورقهای کتاب رمان٬ کابوسواره مطالعه این رمان در چشم راوی داستان به پایان میرسد که ترکیب تکنیک ادبی سیال ذهن با تمثیل٬ داستان قابل قبولی به وجود آورده.
داستانهای کوتاه کتاب «آخرین پاراگراف» نسبت به کتاب «عبور از نقطه تلاقی» دارای تفاوتهای محسوسی هستند. این تفاوتها بیشتر در شناخت تکنیکهای نویسندگی است و پس از آن در مقوله ورود به حیطههای جدید روایی. در کتاب «آخرین پاراگراف» شاهد روایاتی هستیم که از زبان مردان کوچه و بازار نقل میشوند و حتی میتوان گفت مردانی که مربوط به چند نسل قبل هستند. داستان سونای بخار منبع این ادعا است که توسط خانم ترقی به اصطلاح به روز رسانی شده و حمام و خزینه به سونا تبدیل شده که در این داستان ترکیب قدیمی و نخنمای مردمان با جلوههای تکنولوژی٬ داستان شیرینی از خرافات را رقم زده.
ورود به این حیطه علاوه بر همه ملزومات خود یک نیاز اساسی دیگر دارد و آن شجاعت است چراکه همواره این خطر نویسنده را تهدید میکند که از سوی منتقدین و مخاطبین به واپسگرایی متهم شود. از این حیث خانم ترقی نمره قبولی بالایی در نقد به خود اختصاص میدهند.
در این جلسه برخلاف جلسه قبل نقد اثر اول خانم ترقی قصد ندارم به بررسی تک تک داستانها بپردازم.
لذا از این فرصت استفاده میکنم و به مقوله تیپشناسی و جریانشناسی ادبیات نویسنده اثر وارد میشوم. چراکه احساس میکنم خانم ترقی پتانسیل تبدیل شدن به یک نام ثابت در ادبیات کشور را دارند و اگر همراهی جامعه ادبی همسو با خود را داشته باشد خدمات شایان توجهی به این عرصه فرهنگی خواهند داشت.
خانم ترقی در زمره نویسندگان تحصیل کرده و متعلق به جامعه مدرن شهری است و داستانهای این نویسنده همگی ریشه در شنیدههایشان دارند. به عبارت دیگر خانم ترقی تجربه مستقیمی از حوادث ندارند و چینش اتفاقات داستانها کاملاً ذهنی است. چند سالی است مبحث تیپشناسی و جریانشناسی ادبیات و نویسندگان به شکل جدی انجام میگیرد و در این زمینه مطالعات خوبی انجام گرفته و بر اساس دستهبندیهای موجود آثار خانم ترقی را میتوان ادبیات اصیل فرهنگی و متعهد به ارزشهای اجتماعی دانست که مخاطب را نیز لحاظ میکند. موضوعی که متأسفانه توسط بسیاری از نویسندگان لحاظ نمیشود و تحت عنوان مدرنیست و یا پست مدرنیست داستانهایی گنگ و غیر قابل فهم برای مخاطبان مینویسند که این اتفاق در شعر نیز رخ داده.
بر این اساس یعنی تلفیق اسلوب مدرن ادبی که بر اساس ذهنیسازی فضاهای داستانی پیش میرود با حوادث آشنای مردم عادی به زبانی که برای مخاطب عام قابل فهم باشد در کنار چینش واژگان برازنده ادبیات متعهد به اخلاقیات و شعور اجتماعی٬ سمت و سو و جریان این نویسنده را مشخص میکند.
به شخصه علاقه زیادی دارم هر کدام از داستانهای این کتاب را بررسی کنیم چراکه پس از مطالعه کتاب شاهد هستیم هر داستان حرفهای زیادی برای گفتن دارد و احساس میکنم برخی از داستانها باید به نوعی برای علاقمندان به مطالعه که چندان به تکنیکهای ادبی آشنا نیستند رمزگشایی شوند تا بهره کافی نصیب مخاطبان شود.
از نظر کم و کیف فنی کتاب هم باید بگویم این اثر مانند همه آثار ادبی ایران و جهان دارای نقاط ضعفی هم هست که پرداختن به آنها را به علت کمی فرصت به جلسات بعد و انشاالله آثار بعد خانم ترقی موکول میکنیم. ضمن آنکه برای خانم ترقی آرزوی بهروزی در همه مراحل زندگی را دارم و از شما حضار محترم که وقت ارزشمند خود را صرف این جلسه نمودید به نوبه خود قدردانی مینمایم.