دست های سرد
انگار زمین و زمان از حرکت ایستاده اند، ثانیه ها متوقف شده اند و نبض زمان دیگر نمی زند. دست های سرد
همیشه می دانستم که روزی ترکم خواهد کرد، بارها غم از دست دادنش را در ذهنم به تصویر کشیده بودم و هر بار سخت دلم لرزیده بود. خوب می دانستم بدون او دنیا جای قشنگی برای زندگی کردن، نیست.
تا به حال این قصه ی تلخ را فقط در ذهنم مرور کرده بودم اما این روزها، روز دیگریست و آنچه همیشه از اتفاقش می ترسیدم، اتفاق افتاده است.
نمی دانم چطور جای خالی اَش را تحمل کنم؟ نمی دانم چطور نبودنش را تاب بیاورم؟ نمیدانم چگونه باید بدون او نفس بکشم؟ برمی گردم و پشت سرم را نگاه میکنم، مادرم، خواهر و برادرهایم نگران نگاهم می کنند.
+ اَه، چرا همه را تار می بینم؟
با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم.
مادر با صدایی بغض آلود می گوید: مطمئنی می خوای تنها باشی؟
سرم را تکان می دهم و کلید را از توی کیفم در می آورم و قفل در را باز می کنم.
پری کوچک غمگین
کلید را که در قفل در می چرخانم، سکوت عمیق خانهام مرا درآغوش می گیرد، از همان دم در صدا می زنم:
+ سلام پری، پری کوچولوی من سلام، من اومدم
جوابش را که نشنیدم دلم هُرری ریخت، باچند قدم بلند خودم را رساندم کنار پنجره حدسم درست بود. همان جا بُق کرده بود و زُل زده بود به صفحه ی آبی آسمان چند پرنده در آسمان می پریدند و زینت بخش آن بودند، اگر چه آبی یکنواختش را به هم می زدند.
این که حرفی نمی زند و صدایش در نمی آید، نگرانم می کند.
درچشم های گرد و سیاهش غمی ست و حسرتی
آن روز هم که جِفری برای همیشه رفت ، درست همین حال و روز را داشت.
لیلی من هم یک پری بود، درست مثل همین پری کوچک
نوبت چاپ: اول
جهت پاسخگویی به سؤالات و تهیه کتاب مربوطه می توانید از طریق گزینه خرید محصول و پل ارتباطی انتشارات عطران اقدام نمایید:
دفتر مرکزی انتشارات عطران: 66191000 -021
شماره تلگرام پشتیبانی (24 ساعته): 09108172896