سقوط در تاریکی
آخرین روز از فصل زیبای بهار هم رو به اتمام رسیده بود، گرما خودش را زودتر از آن چیز که مردم منتظرش بودن رسانده بود.
حال و هوای سال نو هنوز از بین نرفته بود که تابستان خودش را نشان می داد.
گویا آخرین روز بهار برای بهرام روز بدی نبود، چرا که هر روز هنگام خروج از اداره سرش رو به پایین بود و مسیر پاهایش را دنبال می کرد، البته او با این کار تمرکزش را در رابطه با پرونده هایش بیشتر می کرد، گاهی آنقدر روی یک پرونده تمرکز می کرد که اگر چیزی را سمتش پرتاب نمی کردی توجهش جلب نمی شد، اما امروز وقتی از در اتاقش در اداره به بیرون آمد با لب های خندانش و چشمانی کاملاً مشکی به همراه دماغی نسبتاً درشت که ترکیبی جذاب شکل داده بود توجه همه را به خود جلب کرد.
نگاهی به اطراف انداخت و با سری بالا به سمت درب خروجی رفت.
او بالاخره پرونده ی دزدی از صرافی که منجر به قتل فروشنده هم شده بود را بست و قاتل را پیدا کرد، اما کار آسانی نبود بهرام تمام بهار را به دنبال قاتل این پرونده بود و الان امید داشت که تابستان را مانند بهار هدر ندهد.
ساعت بیست دقیقه از پنج گذشته بود که بهرام به خانه اش رسید. خانه ای بزرگ اما خالی از یک همدم، بهرام زمانی برای تقسیم با کسی دیگر نداشت.
نوبت چاپ: اول
جهت پاسخگویی به سؤالات و تهیه کتاب مربوطه می توانید از طریق گزینه خرید محصول و پل ارتباطی انتشارات عطران اقدام نمایید:
دفتر مرکزی انتشارات عطران: 66191000 -021
شماره تلگرام پشتیبانی (24 ساعته): 09108172896