اسـیر آزادی
از همون بچگی همیشه دوست داشتم تو کلاس کنار پنجره بشینم. اصلاً وقتی وسط میز یا دور از پنجره می نشستم حس خفگی بهم دست میداد.
با هزار سختی خودمو چپ و راست میکردم تا بتونم بیرون از کلاس را ببینم. سر همین موضوع همیشه خانم معلم دعوا میکرد اغلب مواقع هم با تنبیه رو به رو می شدم.
هر بار که مجبور میشدم برای تنبیه 5 الی 6 باری از روی درس های فردام بنویسم به قدری خسته میشدم که کلی خودمو لعنت میکردم.
به خودم میگفتم این آخرین بار، دیگه از پنجره به بیرون نگاه نمیکنم یا این که همیشه اول مهر سر جا با دوستام بحثم میشد اولاً اونا قبول نمیکردن.
اما هر چقدر که بزرگ تر می شدیم اونا هم به علاقه من پی می بردن و دست از مقاومت برمی داشتن یا شایدم از استقامت من خسته می شدن…
نمیدونم اما بالاخره صندلی کنار پنجره همیشه برای من بود. انگار اصلاً پنجرهی کلاس یه راه رهایی برای من بود؛ اما رهایی از چی؟ نمیدونم…
من یه دختر کٌردم. امسال سال آخر دبیرستانم. توی یکی از شهرستانهای کوچیک نزدیک تهران زندگی میکنم.
همیشه از محل زندگی ناراضی ام اما تحمل میکنم و به باجان و دالگه (مادر) چیزی نمیگم. روزهای مدرسه به خصوص دبیرستان از سختترین روزهای زندگیمه.
نوبت چاپ: اول
جهت پاسخگویی به سؤالات و تهیه کتاب مربوطه می توانید از طریق گزینه خرید محصول و پل ارتباطی انتشارات عطران اقدام نمایید:
دفتر مرکزی انتشارات عطران: 66191000 -021
شماره تلگرام پشتیبانی (24 ساعته): 09108172896