“سفید “
بیحاصل مو گیاه نامیدی هم نرویه” و میلهای بافتنی را زیر و رو میکرد.
دستم را گذاشتهبودم زیر چانهام روی لبهی سنگ سرد اپن و نگاهش میکردم. اگر میفهمید خیلی بد میشد.
چشمانش همین طوری هم غم دارد. هر وقت میبینم لب تخت حیاط نشستهاست و زیر نور کم چراغ، قرآن میخواند میگویم: “سلام به غم درون چشمانت” لبهایش قد آسمان کش میآید و میگوید: “سلام عزیز مادر!”
شکمم درد میکند، حتی دیروز پای گاز که خانومجان سبزی سرخ میکرد آنقدر عق زدم که دست و پایم لمس شدهبود. به عزیز گفتهبودم از این ویروسهای جدید است. دستم را میبرم سمت گوشی و بیاراده تایپ میکنم فردا سر راهت بیبی چک بخر.
دلم مثل سیر و سرکه میجوشد. خانمجان بفهمد داغان میشود. دیگر تحمل حرف آدمهای این محله را نداریم.
همین که رضا توی شلوغیها رفت و دیگر برنگشت برای خم شدن کمرش بس بود. همین که در به در پشت در کلانتریها جوانیاش را گذاشتهبود و التماس قاضی و مامور کردهبود برای موهای سفید بافتهاش کافی بود.
صبح مقنعه اتو شده را از روی پشتی دستبافت خانمجان برداشتم و راهی دانشکده شدم. قلبم هر لحظه تندتر می زد. نفس کشیدن برایم سخت شدهبود.
غم عزیز و عذاب وجدان خودم، آدم معتقدی شاید نبودم اما اعتماد شکستهشده عزیز را کجای دلم بگذارم.
زودتر از من رسیدهبود جلوی سردر و تکیه دادهبود به دیوار، سرم را پایین انداختم بیتوجه به او از کنار حراست رد شدم.
عین جوجه اردکهای تازه سرپا شده سرش را پایین انداختهبود و دنبالم میآمد.
رفتم توی دسشویی دخترانه و از لای در دستم را دراز کردم و کیفش را گرفتم.
نوبت چاپ: اول
جهت پاسخگویی به سؤالات و تهیه کتاب مربوطه می توانید از طریق گزینه خرید محصول و پل ارتباطی انتشارات عطران اقدام نمایید:
دفتر مرکزی انتشارات عطران: 66191000 -021
شماره تلگرام پشتیبانی (24 ساعته): 09108172896