بهنام حسیناک طحانی
بنده بهنام حسیناک طحانی متولد1379 و دانشجوی سال آخر دبیری ریاضی از دانشگاه فرهنگیان رسول اکرم(ص) اهواز هستم. در دزفول شهر کلوچه و پرتقال زندگی می کنم و عاشق نویسندگی و کتاب و ریاضی هستم.
در نهایت توانستم به لطف همکاری با انتشارات عطران کتابم یعنی تقویت هوش ریاضی در دانش آموزان را بنویسم که افتخار بزرگی بود و آرزوی دست نیافتنی را برای من محقق کرد.
همین الان هم که این متن را می نویسم باور نمی کنم که من یک کتاب نوشته ام و خالق یک کتابم. این افتخاری بود که فقط در رویاهایم نظاره گر آن بودم. امیدوارم دانش آموزان سرزمینم بدانند من هم مانند آن ها استعداد ریاضی نداشتم و نابغه نبودم و تصور این که از شکم مادر ریاضیدان بوده ام، خنده دار است.
این ها نتیجه سال ها و سال ها تلاش من است . این کتاب برگرفته از تجربه های بسیاری از اساتید مطرح کشوری و منابع مختلف داخلی و خارجی و از همه مهم تر کارورزی های من به عنوان دانشجو معلم است.
مطالبی که من در این کتاب به آن اشاره کرده ام علاوه بر جنبه علمی، جنبه عملی دارد که به شخصه امتحان کرده و نتیجه گرفته ام.
امید است که موجب جبران هر آنچه من قبلا نداشتم، باشد و بتواند مسیر زندگی شمارا هر چند کم تحت تاثیر قرار دهد.
از زمانی که خود را شناخته ام، در مدرسه در حال درس خواندن بوده ام. هیچگاه نمی دانستم استعداد واقعی من چیست و چه چیزی را دوست دارم. همیشه این سوال همچون معمایی بی پاسخ در ذهنم می چرخید و موجب آزار من بود که من در این زندگی که دارم از چه چیزی خوشم می آید و تلاش برای چه چیزی مرا خسته نمی کند تا این که برای کنکور با کتابخانه ها آشنا شدم.
اوایل تصور می کردم کتابخانه ها، فقط منابع درسی و دانشگاهی دارند اما وقتی وارد کتابخانه شدم به یکباره دنیای من عوض شد. انگار تا کنون دنیایی سیاه و سفید داشته ام و الان دارم یک دنیای رنگارنگ و زیبا را مشاهده می کنم. دنیایی که تا آن موقع ندیده بودم و برایم ناشناخته بود.
وقتی بین کتاب ها قدم می زدم دیدم یک ساعت گذشته است و من فقط از قدم زدن و دیدن تنها جلد و موضوع کتاب ها یک ساعت صرف کردم. چندین بار به ساعت نگاه می کردم و با خود می گفتم امکان ندارد، مگر می شود. چنان بود که گویی زمان ایستاده است و من هیچ چیزی جز لذت نصیبم نمی شود.
آن روز چنان دنیای من تغییر کرد و ذهنم درگیر شد که مجبور شدم برای تمرکز برای کنکور دیگر پا به کتابخانه نگذارم چرا که می ترسیدم از فرط علاقه، تمام تمرکز و کنکورم از دست برود.
خیلی دوران سختی بود وقتی ببینی چیزی که می خواستی از همیشه به تو نزدیک تر است اما تو نمی توانی به آن حتی نزدیک شوی. آن دوران سخت گذشت و آن چه باقی ماند همان چیزی بود که همیشه انتظار آن را می کشیدم. کتاب و نوشتن و خواندن.