خلاصه ی داستان
پیرزنی بنام خانم زهره توکلی به همراه پسرش به بانک می روند. پیرزن قصد دارد یک حساب مشترک با پسرش باز کند تا بعد از مرگش پسرش بتواند پول را برداشت کند و هزینه های کفن و دفن و مراسم هایش را بپردازد. کارمند بانک انواع حساب های مشترک را برای پیرزن توضیح می دهد اما او متوجه نشده است. پسرش بعد از چند روز از افتتاح حساب، به بانک می رود و حساب را می بندد و ناپدید می شود.
پیرزن بعد ازینکه متوجه می شود که پسرش ناپدید شده است به بانک می رود و پول را درخواست می کند. کارمند به او می گوید که پسرش حساب را بسته و پول را برداشته است. پیرزن به هیچ وجه متقاعد نمی شود و می گوید قرار بوده است که ما دو نفر با هم باشیم و پول را برداشت کنیم. در نهایت رییس بانک با زیرکی و با نیت آرام کردن شعبه به پیرزن می گوید که پول شما سرجایش است. شما بروید پسرتان را بیاورید و پولتان را برداشت کنید.
بانک-داخلی-روز
شعبه ی بانک شلوغ است. از پشت سر باجه ها، سالن را می بینیم. چند نفر درحال گرفتن نوبت از دستگاه نوبت دهی هستند. چند نفر دیگر قصد خارج شدن از شعبه را دارند. جلوی هر کدام از باجه ها ارباب رجوع هایی هستند که در حال انجام دادن کارشان اند. صدای همهمه می آید. رییس بانک، آقای ایرانی مردی حدوداً چهل و پنج ساله، میزش نزدیک درب ورود و خروج بانک است و درحال صحبت کردن با یک خانم و آقا که روبرویش نشسته اند، می باشد.
مستخدم بانک آقای رحمانی، فنجان ها را روی میز جلوی مشتریان رییس و خود رییس می گذارد و می رود. صدای گوینده بانک می آید که شماره ها را به باجه ها اعلام می کند. یکی از کارمند ها، خانمی بنام مهدوی، حدوداً سی ساله که در باجه ی شماره چهار است؛ کار ارباب رجوعش را انجام داده است. ارباب رجوع اش در حال رفتن است. او بلافاصه دکمه ی دستگاهش را فشار می دهد که نفر بعدی بیاید.
چند ثانیه ای می گذرد اما کسی نمی آید. دستش را به سمت دستگاه می بَرد تا شماره بعدی را اعلام کند؛ همزمان به داخل سالن هم نگاه می کند. مردی حدوداً چهل ساله را می بیند، دست یک پیرزن عینکی حدود هشتاد ساله را گرفته که خیلی آرام در حال آمدن به سمت باجه هستند.
مرد جوان از ته سالن اشاره ای به خانم مهدوی می کند.گویی می خواهد به او بفهماند که شماره ی ما را اعلام کرده اید و نوبت بعدی را اعلام نکنید. خانم مهدوی متوجه می شود صبر می کند تا مرد جوان و پیرزن به باجه برسند.
لینک خرید کتاب “در قید حیات دو فیلمنامه کوتاه دیگر” به قلم “حسین یارمرادی”