خانم بنفشه مهدی پور: ویرایشگر کتاب کهنه فروش- انتشارات ملی عطران
بخشی از کتاب کهنه فروش به قلم میترا مهدی پور
فرشید از فاصله ی چند متری شاهد حرکت آکروباتیک لیلون جانش بوده…ننه با لب های خشک و طعم آب نچشیده به فرشید نزدیک میشود و میگوید نامرد بی غیرت دیدی زنت چه بلایی سرم آورد؟! تصورش دردناکه آدم یه گربه رو میبینه زخمی یا یه گنجشک رو ببینه پرش و بالش ریخته یا شکسته دلش بحالش میسوزد و بهش کمک میکند اما فرشید فقط نگاه میکند و جرات اعتراض ندارد و حتی از مادرش میخواهد سر اشتباهات فاحش لیلون سرپوش بگذاره. ننه مگوید بخدا از لیلون آب خواستم نه تنها بهم آب نداد زد زیر دست کسی به من آب داد و آبو پخش زمین کرد کاری که یزید با امام حسین ع کرد.
لیلون با بی حرمتی و بی ادبی تمام نسبت به آن دو پیرزن و وحشتشان از تنها ماندن و دیدن این اتفاقات مادر داماد ننه از وی میخواهد با خود به خانه ی پسرش(همان داماد ننه) بروند. لیلون با تمسخر به مادر داماد میگوید لوسش نکن(عین جمله).
لیلون هنوز اتش کینه اش از پیر زن درمانده فرو کش نکرده و منتظر فرصتی دوباره ست و وقتی ننه مریم تشنه لب ازش میخواد و التماسش میکند دستشو بگیره در پارکینگ خانه هلش میدهد مادر داماد که کنار ننه راه میرفت دوباره دست ننه را می گیرد و بطرف ماشین فرشید رفتن و سوار ماشین فرشید شده و راهی خانهی داماد میشوند که بعدها این شخص و پسرش باعث بروز مشکلات دیگری نیز میشوند.
بله این اتفاقات تنها گوشه هایی از خاطرات و ناملایمت های زندگی ننه مریمه.من به خواست،اصرار و وصیت ننه مش مریم همه خواستهها و صحبتها،حتی وصیت ننه رو از طریق ویس و کلیپها برای بچهها و نوهها و حتی اقوام نزدیکش فرستادم.حتی به طور اختصاصی که میخواستم مطمئن شوم کلیپ صحبتها و اشک های ننه رو برای برادرش فرستادم.
یعنی میخواستم در جریان کارها،اتفاقها و واقعیتهای زندگی ننه از زبان خودِ ننه قرار بگیرد،ببیند،بفهمد و دست از حمایت فرشید و زنش بردارد.حداقل همین یکبار از رحم و مروت موجود در آرشیو دل سختتر از سنگش استفاده و کمک کنه دل این پیرزن آخر عمری شاد بشه و انرژی محدوده خودشو صرف گریه و زاری،مال دنیا و حقو حقوقش نکنه.
شاید این چند صباح باقی مانده ی عمرش را راحت و آسوده به ذکرو دعا بپردازد و عبادت کند،تا بعد از هشت سال تنهایی،کمی کنار خانواده بودن و بچه ها احساس آرامش و دوباره امید به زندگی درون سینه ی تنگش شروع به جوانه زدن کند اما دریغ از کوچک ترین ابراز همدردی!میدانم نوشتن داستان ننه مش مریم حکمتی خواهد داشت هم برای من و هم برای خرسند کردن دل شکسته و نحیف این پیرزن.
درباره ی موضوع داستانم اصلاً فکری نکرده بودم،چند تا داستان آماده ی نوشتن داشتم اما یهویی پیش اومد و به موضوع و مشکلات ننه اندیشیدم.از اینکه واقعاً ننه هیچ کسی جز خودم را ندارد که به فکر آرامش و آسایشش باشه خوشحال بودم،از اینکه خداوند مهربان خانه ی مرا سرپناهی امن و مرا به عنوان حامی و پرستار برای این مادر زحمتکش و فداکار انتخاب کند.ننه از سن نه سالگی برای شوهر،فرزندان و خانوادهاش زحمت فراوان کشیده است.
لینک سفارش کتاب کهنه فروش