زیبا درودگر نرقانی: نویسنده کتاب “سکوت تب زده آوردم” انتشارات عطران”
سکوت تب زده آوردم
کاش بیدار می شدی مادر
باز تکرار می شدی مادر
قرص غم های من دزش بالاست
کاش بیمار می شدی مادر
مادرم روزهای بعد از تو
شده کابوس های تاریکم
از خودم بی حساب رد شده ام
وای مادر به مرگ نزدیکم
از خودم بی حساب رد شده ام
قوت من قهوه های قاجاریست
سقف دنیا بریز روی سرم
نفسم زندگیم اجباریست
راستی مادرم نفس هایت
به روال طبیعیش برگشت؟
مرگ شرمنده بود وقتی که
از لب تشنه ی تو بر می گشت
مرگ می بارد از زوایایم
شده ای آرزو و رویایم
تشنه ی آبم و نمی نوشم
بی تو سیر از تمام دنیایم
مادرم نا خدای احساسم
بغلت را به روی من وا کن
بی قرارم برای آغوشت
تو جهان را بدون زیبا کن
پدرم
می آید اما قامتش دیگر خمیده
از سالهای دور تا اینجا رسیده
بر روی دوشش بوده رنج روزگاران
مردانه رنج روزگاران را کشیده
مویش سفید آسیابی نیست این مرد
هر تار آن رنگش پی دردی پریده
از چشمهایش درد لبریز است بابا
از عمر خود سیر است چون خیری ندیده
قامت خمیده روی دوشش رنج پیری
از بند دنیا و تعلق ها رهیده
میلی برای زندگی در دل ندارد
این استوار کهنه سال رنج دیده
دیگر توان تکیه دادن هم ندارد
چندیست یک سو ساکت و تنها خلیده
پیری بروی دوش او باری گران است
حالا برای کودکی قلبش تپیده
بی خوابی وتنهایی و دلواپسی ها
از شب رسانده چشم او را تا سپیده
یک روز دیگر می شود آغاز و این مرد
می آید اما قامتش دیگر خمیده