بنام آغازگر حرفها
بنام صاحب دلها
بنام خالق عشقها
بنده عاطفه حیدرنیا فتح آباد ملقب به ترگل و زادهی بهمن ماهَم! ماه سرد و یخبندان! سومین روزَش، روز شادی والدینم در تبریز بود. زیرا فرزند اول بودم و سال ۱۳۷۵، سالی پر شور و پر از رزق و روزی و خاطرات و احساسات ناب برایشان رقم خورد!
آه که چه زیباست هرسال کنار خانواده پشت پنجره باشی و قهوهای در دست داشته و با لبخندی بر لب، دانه برفهایی که در روز تولدت میبارند را به تماشا بنشینی. چه زیباست که در کنار پدر و مادر حمایتگرت، عاشقانههایت را در دفتری مشق کنی و با خیال پردازیهایی که یکی از خصوصیات ماه تولدت است، برای خود قصه ببافی!
اکنون که بیست و چهارمین فصل بهارم را به چشم میبینم، در رشتهی برنامهریزی سیستمهای اقتصادی دانشگاه تبریز و در مقطع کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل هستم. قبل از آن نیز مدرک کارشناسی علوم اقتصادی را دارم.
چند سالی بود که قلم بر دست داشتم و مینوشتم. از شعر و دکلمه گرفته تا داستان کوتاه و رمان بلند! از ژانر اجتماعی گرفته تا عاشقانه و ترسناک! که البته خیلیها فقط در دفتر و گوشهای از کتابخانهام ماندهاند و خاک میخورند. عضو انجمن رمانهای عاشقانه شدم و چندین کار کوتاه از من در آنجا به یادگار مانده است.
تا اینکه سال ۱۴۰۰ برایم نقطه عطفی در زندگیام شد که بعد از چندین سال نوشتن و گاهی نیز دست کشیدن از قلم، قرار بر این شد که رمان کوتاهی به اندازهی صد صفحه از بنده، انتشارات عطران به رایگان چاپ کند و من نیز به جمع نویسندگان چاپی بپیوندم.
از انتشارات عطران سپاسگزارم که چنین فرصتی را در اختیارم گذاشتهاند. متشکرم!