هر آنچه را که باید از من بدانید
از ابتدای خلقت، نافِ من را با خیلی چیزها از جمله منظم بودن بریدن. تاریخِ تولدم که 26/2/62 است، گواه این مدعاست. زادگاه من تلفیقی هنری از رنگهای سبز و سفید است که به شهرِ بهار نارنج معروف شدهاست که نامش بابل است.
درسم را از زمینهای خاکیِ محلههای قدیمیِ بابل در دبستان سعدی آغاز و سپس دو سالِ آخر ابتدایی را در دبستان باهنر سپری کردم. ترکیب این دو مدرسه بدون آنکه خودم بدانم من را به سوی هنر سوق داد.
راهنمایی را در مدرسة علامه گذراندم تا ادبیات و هنر با فلسفه نیز تلفیق پیدا کند. در آن زمان به علت علاقۀ زیادی که به عناصر غربزدۀ غربی نظیر ژول ورن داشتم، راه به بیراهه رفتم. ذوق و شوقِ ژول ورنوارِ مرا در اولِ دبیرستانِ نمونۀ مردمی کشتند که باعث شد تمام داستانهای علمی و تخیلیای که نوشتهبودم را به سیاهچالۀ تاریخ تقدیم کنم.
ادامۀ دبیرستان را در ابوریحان سپری کردم تا تمامی این شخصیتها را یکجا گردهم بیاورم. گُلآقا هم کمک کرد تا با طنز و فُکاهه آشنایی پیدا کنم و دست از نویسندگان غربزدۀ غربی بردارم. علاقۀ زیادِ من به خواندنِ مطالبِ طنز در دورۀ دبیرستان باعث شد که در کنکور در رشتۀ کامپیوتر گرایش سختافزار قبول شوم. این پایان ماجرا نبود، چون اولین مطلبِ طنزم را به صورت خاطره در دوران دانشجویی نوشتم، با عنوان خاطرات یک دیوانه. اسم این مجموعه نشاندهندۀ همه چیز است و نیازی به توضیحِ بیشتر ندارد.
ادامۀ این خاطرات مجموعهای دگر شد به نام عاقلترین دیوانه تا همچنان بر دیوانه بودن نویسنده مُهر تأییدی زده باشد. بعد از آن کمکم عاقلتر شدم و از قالبِ خاطرهنویسی فاصله گرفتم و در قالبهای مختلفِ نثر طنز یا همان طنزِ مطبوعاتی قلم زدم تا بتوانم دیوانه بودنِ خود را پنهان کنم که سرانجامِ آن بعد از پنج سال شد نفرِ اولِ نثرِ طنزِ کشور در هفتمین جشنوارة سراسریِ طنزِ مکتوب.
دریافت قلمِ زرینِ این جشنواره بعد از کسبِ مقامهای پنجمی و سومی در همین جشنواره در سالهای قبلتر به ثمر نشست. کسبِ چندین مقامِ اول، دوم، و سوم در سایر جشنوارهها از جمله کسبِ مقامِ دومِ طنز در جشنواره مطبوعات در دو دورۀ پیاپی هیچگاه نتوانست لذت قلمی که در هفتمین جشنوارة طنزِ مکتوب به دست آوردم را تداعی کند. بعد از آنکه خیالم از بابت دریافت این قلم راحت شد، قلم را نیمهافراشته و خود را غرق در کار تخصصیِ رشتۀ دانشگاهیام کردم تا هنرمند فقیری نباشم. دوست دارم تا بر روی سنگِ قبرم این عبارت از محمدبهمن بیگی حک شود:
«آری، از پشت کوه آمدهام…
چه میدانستم این ور کوه، باید برای ثروت حرام خورد
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن، دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلاش را میپرسم
میگویند: «از پشت کوه آمده»
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغهام سالم برگرداندنِ گوسفندان از دست گرگها باشد
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ»
افزایش دمای کرۀ زمین و تغییرات اقلیمی، امروزه به عنوان یک مبحث بسیار مهم و حیاتی در دنیا بر سر زبانها است. تولید گازهای گلخانهای همچون دیاکسید کربن، متان، اکسید نیتروژن و غیره، لزوم کاهش تولید آنها و همچنین حذف این گازهای تولیدشده در سالهای گذشته چالشِ بزرگی است که ذهن بشر را به خود معطوف کردهاست. شاید هر کدام از ما به تنهایی نتوانیم گامی بزرگ در این زمینه برداریم، ولی میتوانیم با حداقلهای ممکن گامی هرچند کوچک را در این زمینه برداریم و در این حرکت بزرگ سهیم باشیم.
فکر می کنید چه میزان گازهای گل خانه ای در بخش ساخت و تولید، تأمینِ برق، پرورشِ حیوانات و گیاهان، حمل و نقل، گرمایش و سرمایش تولید می شود و از چه طریقی می توان تولید این گازها را کاهش داد؟ هم چنین برای حذف گازهای گل خانه ای موجود در جو زمین چه راه کارهایی را می توان به کار گرفت؟ چگونه می توان از مصرف سوخت های فسیلی دست کشید و انرژی های دیگری را جای گزین آن کرد؟
دانلود مقاله “لزوم کاهش گازهای گلخانهای و جلوگیری از تغییرات اقلیمی جهانی”
لینک خرید کتاب “کی بود کی بود ، من نبودم” به قلم “فرهاد ناجی”