نادیا مسلمی زاده: نویسنده کتاب “دل آرامم” انتشارات عطران
مادر
انگار این سکوت ترسناک از من چیزی میخواهد… مات و مبهوت همهجا را میپویم…
تنها دفتر زندگیام مرا وادار به توقف میکند و به فکر فرومیبرد…
آری من تمام جوانیام را در آن دفتر گذراندهام…
دلم برای نوازش بغضهایم تنگشده است، دلم برای آزادیهایم تنگشده است، دلم برای مادرم تنگشده است، دلم باز آن سرسره بازی اشکانم را میخواهد…
ترسیدام… من از این نگاهها، از این کلمات غریبه و از این جمله بودنم ترسیدهام… آنقدر ترسیدهام که تمامی کلمات در ذهنم میلرزند، حتی نقطهای هم حاضر نیست پایش را پیش بگذارد و بر روی دفتر سرنوشتم بچکد… من همانم؟؟!…
آیا من همان جملهای هستم که تماماً کتابی را پُر از خودکرده بود!؟!…
چرا اینگونه در ناباوری گذشت؟
صدایی افکارم را درهمریخته بود انگار صدای نالهی شاعری بود که دست نوشتنش را بسته بودند…
مانع نوشتار جملهای شده بودند که با جاری شدن اولین کلمهاش کتابی را به سرانجام میرساند، آری منجملهای شاعر هستم که باگذشت زمان خودم را نیز فراموش کردهام…
دیگر دستبهقلم نمیشوم، دیگر خودم را با نوشتن آرام نمیکنم…
من آنقدر درگیر نقطهای نقلی شدهام که حتی عشق و علاقهی شراب نوشیدن نوشتنم را فراموش کردهام…
شراب من از آن نوع شراب نابی است که حتی با سادهترین مستیاش زیباترین کلمات را تزریق وجودم میکند…
همه و همهی این شاعرانگی برایم غریبه شده است…
حال منجملهای شاعر هستم که مادر نقطهای نقلی شدهام…
یک مادر میگویم و هزاران کتاب میشنوی…
مادری همچون دریایی که روحش را بخار کرد و به آسمان خفتهاش داد که تا بیدارش کند؛ آنهم به قیمت خواب ابدی خودش…
من از روزی که مادر شدهام دیگر خودم را فراموش کردهام، دیگر اشکهای نوشتنم برای جاری شدن پیر شدهاند… آنقدر پیر که میترسند و میلرزند برای سخن گفتن…من مادری هستم که ذرهذره از کلماتش جدا میکند و وصلهی وجود نقطهاش میکند تا او را به جملهای زیبا تبدیل کند…
آری آن نقطه پایانی میشود خوش برای مادر…