بیو گرافی خانم ندا سعادتی نسب
من، ندا سعادتی نسب، دختری از دیار جنوب، زاده اول شهریور 61، در شهر زیبای دزفول هستم.شهر رود زلال دز و باغ های مرکبات با عطر خوش بهار نارنجشان و شهر کپو و کلوچه های خوشمزه. فارغ التحصیل رشته مهندسی کامپیوتر نرم افزار، چندین سال مدرس دانشگاه آزاد اسلامی دزفول بودم و در حال حاضر نویسنده، نمایش نامه نویس، فعال اجتماعی نیز هستم و در حوزه مطبوعات بعنوان نویسنده و خبرنگار فعالیت دارم. در کنار آنها در برخی نشریات استان در مورد آسیب های اجتماعی، فرهنگ، متن های ادبی و داستان نیز قلم می زنم.
با اینکه رشته تحصیلیم ریاضی فیزیک بود ولی انس عجیبی به ادبیات و نوشتن داشتم. از کودکی بجای حرف زدن بیشتر می نوشتم و اطرافیانم نامه های زیادی از من به یادگار دارند. اولین داستان بلندم را در دوران راهنمایی نوشتم و بعد از آن بیش از ده جلد رمان نوشته ام که تا کنون رمانهای «زندگی مال تو، تو زندگی کن»، « غزل امید»، « دلم مهتاب می خواهد» و رمان « دو قدم مانده به صبح» که رمانی بر اساس واقعیت است و زندگی پرفراز و نشیب یکی از فرمانده های غواص را روایت می کند از جمله رمان هایی هستند که به چاپ رسانیده ام و مخاطبان زیادی داشته اند.
رمان جدیدم « باران تویی» است که نشر خوب عطران آنرا به چاپ رسانیده است و امیدوارم مانند سایر کتابهایم مورد استقبال قرار بگیرد.
بیشتر داستانهایم زن محور هستند و روایتی از زندگی دختران و زنان جامعه در برهه های مختلف زندگی و چالش های آنها است. دلم می خواهد همه کتابهایم حرفی برای گفتن داشته باشند، اینطوری زنده می شوند و با مخاطب ارتباط برقرار می کنند چون از دردهایی گفته می شود که ملموس است و از راهکارهایی که شاید جواب سوالاتش باشد. با اینکه برخی از داستانهایم از شخصیتهایی خاص یا رئال شکل نگرفته اند ولی با الهام از حقایقی بودند که در سطح جامعه با آن ها برخوردداریم که ملموس و حقیقی هستند.
هر کدام حقیقتی را در پس خود پنهان دارند که خواننده با خواندن آنها، به مرور حقایقش را کشف می کند. سعی کردم فقط به رمان عامه پسند سرگرم کننده، بسنده نکنم و رمان هایم بار فکری داشته باشند و مخاطب را درگیر کرده و به چالش بکشاند.
کتابهایم بیشتر از دردهایی می گویند که ریشه اصلی مشکلات بزرگ است ولی پنهان و مخفی هستند.
مضمون کتابها اجتماعی، عاشقانه و روانشناسی است. دغدغه هایی که هر کدام از ما را ممکن است درگیر خود کند و به چالش بکشاند.
دغدغه هایی مانند چگونگی روبرو شدن با گذشته ای تلخ، ازدواج با دو فرهنگ متفاوت و چالش های آن، امید و ایجاد انگیزه در زندگی، تفاوت نسل هاباهم ،عشق های پوشالی، تصمیم گیریهای عجولانه در زندگی، خودشناسی، خودباوری و «نه» گفتنهای بجا، همه و همه در این کتابها به روایت داستانی به تصویر کشیده شده است و مخاطب را درگیر خود میکند و با آن همزادپنداری می کند.
کشش داستان، نثر ساده و روان، شخصیت پردازی درست و بجا، از جمله نظرهای منتقدین در مورد این رمانها هستند.
رمان باران تویی، این بار از نادانی ها و تصمیمات آنی در زندگی می گوید. از عشقهای به ظاهر زیبا ولی پوشالی و از اعتماد به غریبه ها بجای اعتماد به خانواده. از حماقت هایی که بارها تکرار می شود و درس عبرت نمی شود و از تابلوهای ایستی که در زندگی مان به وفور دیده می شوند ولی ما بی اعتنا از آنها می گذریم. این رمان پراز فراز و نشیب و پر از لحظه های ناب است که برگرفته از واقعیت و تخیل نویسنده است.رمان در مورد دختری بنام باران است که بدنبال رسیدن به اهداف دور و درازش و عشقی رویایی، ساده ترین و در دسترس ترین خوشبختی ها را نمی بیند حتی عشقی که به او نزدیک است و با تصمیمات اشتباهی که در زندگیش می گیرد فراز و نشیب و چالش های زیادی را در زندگی اش ایجاد می کند غافل از اینکه برای رسیدن به خوشبختی نیاز نیست به قله قاف سفر کرد یا پشت جنگل آرزو رفت،خوشبختی گاهی در دو قدمی ماست…
این رمان جذاب را از دست ندهید. آنرا بخوانید و به دیگران نیز معرفی نمایید.
در قسمتی از این رمان می خوانیم :
شاید تقصیر خانواده ام هم بود که همیشه روی خوب دنیا را به من نشان داده بودند و مرا از روی دیگرش بیخبر گذاشته بودند .این را یاد گرفته بودم که چطور تو این وجه خوش زندگی لذت ببرم و خوش باشم ولی نمی دانستم در سوی ناخوشایند و بیرحم چطور برخورد کنم .فکر میکردم شاق ترین کارم تو زندگی درس خواندن و بزرگترین غم و چالشم دوری از خانواده است و شاید این روزها کشمکشی که با شهرام داشتم .
فکرمی کردم اگر به عشق شهرام نه گفتم واو هنوز دوستم دارد ، اینکه زندایی و دایی هیچی در این باره نگفتند و مثل قبل دوستم دارند ،اینکه پدر و مادرم اینقدر به من اعتماد داشتند که همه چیز را بخودم سپردند پس اشتباهی نکردم و حتما حق با من بوده و می تواند تصمیم درستی باشد ولی ای کاش پدر و مادرم و دیگران با من حرف می زدند به من تشر می زدند می گفتند که بهتر است تصمیماتم را عجولانه نگیرم .به من راه و رسم زندگی را نشان می دادند تا اینقدر به عشقشان مغرور نشوم .نمی دانم شاید هم اگر می گفتند توی ان برهه زمان به خرج من نمی رفت چون نمی خواستم که بشنوم و گوش کنم .
چون ان روی زندگی را ندیده بودم و باور نداشتم ومگر همین شهرام نبود که بارها صدای شکستن قلب و احساسش را شنیدم وقتی میگفت نمی توانم فراموشت کنم و من چه بیرحمانه می گفتم باید همه چیز مثل قبل باشه واو میگفت : اخه چطور ومن باز اصرار میکردم واو با اشک و بخاطر من می گفت سخته ولی سعیمو می کنم .
و من صدای اههای از ته دلش را می شنیدم و نمی فهمیدم. حیف که وقتی کسی نخواست بفهمد زمانه به او می فهماند وقتی نخواست ببیند زمانه به او نشان می دهد ولی دیگران موقع خیلی چیزها از دست رفته و برای جبران خیلی چیزها دیر است.
زمانه اگر بخواهد به کسی درس بدهد یا از کسی انتقام بگیرد می شود بیرحم ترین ها و به بدترین شکل ممکن اینکار را می کند ووای به حال من که روزها و ثانیه ها پیش می رفت و من باز نمی فهمیدم و زمان برایم در کمین نشسته بود.
لینک خرید کتاب “باران توئی جلد اول” به قلم “ندا سعادتی نسب”
لینک خرید کتاب “باران توئی جلد دوم” به قلم “ندا سعادتی نسب”