هو المحبوب
بانوی بهارم و متولد دلبرترین ماه فصل بهار، اردیبهشت.
همین ابتدای کلام، اعتراف می کنم این که زاده ی بهارم ربطی به عاشقانه های من و پاییز ندارد.
حال و هوای پائیز بود که شوق شاعری به جانم بخشید.
همان اوایل صبح بیستم اردیبهشت، هنوز روز به نیمه نرسیده بود که در آغوش امن و معطرِ عزیزترین نرگسِ جهانم آرام گرفتم و سایه ی مهربانترین اسماعیل دنیا، بر سرم سایه افکند.
روزها و ماه ها و سال ها، یکی پس از دیگری گذشتند و من در کنار خواهر ها و برادر هایم، بهترین هدیه های دورانم، زیر سایه ی پدری بی همتا و مادری مهربان، قد کشیدم و بزرگ شدم.
می گویم بزرگ شدم، ولی شما باور نکنید، هم چنان دخترک درونم فعال و پر از نشاط و انرژی است و هم چنان عاشق بادکنک های قرمز و صورتی، عاشق رقص پروانه ها، عاشق گل سرخ …
از همان اوایل نوجوانی، هیچ لذتی برایم با کتاب خواندن برابری نمی کرد و به دنبال آن، قلم به دست گرفتم، هرچه را نمی توانستم بگویم، می نوشتم، دنیای زیبایی را با نوشتن خلق کردم که هیچکس نمی توانست آن را از من بگیرد. هنوز قلمم سمت و سوی اصلی اش را پیدا نکرده بود که قلم تقدیر عشق را برایم رقم زد.
عشق که از راه رسید، زندگی ام رنگ دیگری گرفت و قلمم نیز.
این عشق پاک و دلدادگی پر شور، قبل از پایان تحصیل در دوره ی دبیرستان، به وصال منجر شد.
و ثمره ی عشقمان، تک فرزندِ پسریست که زیبا ترین بهانه ی زندگی من است.
عشق برایم محکم ترین دلیل بود که تا به امروز، از عشق بنویسم و بنویسم …
می گویند: عشق درمان هر دردیست و من می گویم:
نه تنها درمان هر دردیست «عشق» که درد بی درمانی نیز هست.
غالبا عاشقانه می نویسم و اجتماعی، هر چند گه گداری در زمینه های دیگر نیز، قلم می زنم.