نگار رحیمی: نویسنده کتاب “نگارانه ای در شب” نشر ملی عطران
من عشایر زاده ام. در لرستان به دنیا آمدم و برای اولین بار دنیا را در قالب زندگی عشایری مشاهده کردم. یک زندگی با ترکیبی از : سختی، صبر، پشتکار و در عین حال زیبا و با طراوت، به زلالی آب چشمه، به خنکی نسیم و پر از صفا و صمیمیت. اما پنج ساله که شدم پدرم به خاطر یک سری مسائل، عشایری را کنار گذاشت و در خرم آباد ساکن شدیم و من بزرگ شده ی این شهر هستم.
از همان کودکی، قدرت خیال پردازی بالایی داشتم. تقریباً هیچ روزی نبود که داستانی خیالی در ذهنم نسازم. این کار به صورت غیر ارادی انجام می گرفت. چنان که گویی هیچ گونه تسلطی بر آن نداشتم و مغز من خود به خود شروع به ساختن میکرد و من مثل یک تماشاچی، فقط جریان قصه را نگاه میکردم.
اما هیچ وقت آن را نمی نوشتم یا برای کسی نمی گفتم. همیشه بلافاصله بعد از تمام شدن قصه، آن را دور می انداختم و او در گوشه ای از مغزم مدتی خاک می خورد و بعد ناپدید می شد. چون من نمیدانستم که باید بنویسم. پس از مدت ها در کلاس چهارم دبستان، بعد از تماشای یک کارتون، برای اولین بار قلم را به دست گرفتم و هر آنچه از آن را که به یاد داشتم نوشتم.
تشویق خانواده و ذوق پدرم از نوشتن آن داستان، آنچنان انگیزه و نیرویی به من بخشید که از همان زمان تاکنون هنوز قلمم را بر زمین نگذاشته ام. هیچ چیزی به اندازه ی نوشتن یک داستان خوب به من انرژی نمیدهد.
با نوشتن می توانم خالق کوچکی باشم برای یک روایت خیالی کوچک. خیالبافی کردن و ساختن اتفاق های تخیلی و غیر واقعی برای من زیباترین کار است. من بیشتر وقتم را در دنیای خیالی خودم زندگی می کنم و این برایم خیلی لذت بخش است. اصلاً به نظر من همه چیز خیال است. شاید همین زندگی واقعی ما هم خیال باشد. به نظر من تنها وجود واقعی خداست و زندگی تک تک ما داستان کوچکی از هزاران داستان خداوند است که آن را می نویسد و برای خودش می خواند.
هر انسانی در ذهن خود خیالبافی هایی دارد و باید آنها را بنویسد. نوشتن هر چیزی هرچند ضعیف، می تواند زیبا باشد. مهم این است که آن نوشته از عمق جان باشد. ( که هرچه از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل… )