نیلوفر شامی: نویسنده کتاب “خط کسری” انتشارات ملی عطران
گزیده ای از کتاب
قله دور
تو مثل جاده نزدیک و مثل جاده دوری
درون قابِ بر دیوار، در این خانه محصوری
جهانم شهر سلاخی و من یک برّه ی بیجان
تو آغاز فروپاشی، همان ضربه ی ساطوری
درون چای تلخ من، تمام رنج دنیایی
درون چای من اشکی که در حُکمِ سیانوری
مضر بودی ولی وقتی تو را از حد فرا بردم
تو خوشبویی و مرگآور، شبیه صمغ کافوری
مرا از هم تو پاشیدی ولی زیبا شدم در تو
خودم را در تو فهمیدم که من نور و تو منشوری
سکانسِ بوسه های ما چطور از خاطرت شد پاک؟
خودت هم خوب میدانی، شدی یک فیلمِ سانسوری
تو گفتی چشم من انگور، یک انگور شیرین است
سبب پس اشک من باشد اگر اینگونه کیفوری
همان روزی که چشمانت مرا شلاقِ غم میزد
دلم دانست دردت را، که مأموری و معذوری
شبیه آب یک رودی و من یک برکه ی ساده
نشد راکد شوی در من که رفتن را تو مجبوری
برو اما مراقب باش، هر رفتی رسیدن نیست
که قله دور و ناپیداست، تو، دربندِ ماهوری
کاش امشب انقَدَر دلگیر و طولانی نبود
کاش وقت رفتنت، پاییــز بارانی نبود
خواست وقت رفتنت دستم بگیرد دامنت
هم تو بودی هم من اما دست و دامانی نبود
قبلترها هر نگاهت برق عشقی تازه داشت
آن شب اما ظلمت چشمت چراغانی نبود
رفت سرباز و به جایش یک وزیر آورده است
شور عشقت مثل اندوه تو طوفانی نبود
رد شده بودی تو از مرزِ بهشت و مِهرها
هیچ کس مثل تو یک مجنون آبانی نبود
رد شدن از تو دویدن روی بال ابرهاست
روی فرش مرگ، جَستن کار آسانی نبود
خواندنش کوتاه، اما در درونش شرحهاست
“عشــق” به کوتاهیِ آنچه تو میخوانی نبود
از دور زیبایی و از نزدیک، زیباتر
با دیگران مایی، ولی با من کمی ماتر
ای شیر رسوا یالهایت را نگیر از من
من دوست میدارم تو را رسوا و رسواتر
وقتی نبودی عید، کمتر عید بود اما
یلدا چه بیرحمانه بود از قبل، یلداتر
فهمیده بودم در دلت باقی نخواهم ماند
میخواستم اما خودم را در تو ماناتر
میخواستم مثل خدا نزدیک من باشی
چیزی مگر داریم از این احساس، بالاتر؟
در قلب تو جایی به سختی باز شد اما
گفتی که «بیرون کن خدا را تا شوی جاتر»
تو گریه میکردی و از دوشت خدا میریخت
گفتم «نشو کافر نشو از قــبل، تنهاتر»
شاید که از درخواستهایم، پَر زدی رفتی
شاید که بی من بود فردای تو فرداتر
اما وجودم بی تو یک سیاره ی خالیست
برگرد تا این لحظه باشد در تو حالاتر