بیوگرافی آقای محمدرضا اعزازیمتولد مرداد ماه سال 79 و دانشجو حقوق قضایی است. در این کتاب سه داستان کوتاه و دو نمایشنامک انتظار شما را میکشد.در این مجموعه داستان ابتدا به موضوعات اجتماعی امر... ادامه متن
خلاصه ی داستان پیرزنی بنام خانم زهره توکلی به همراه پسرش به بانک می روند. پیرزن قصد دارد یک حساب مشترک با پسرش باز کند تا بعد از مرگش پسرش بتواند پول را برداشت کند و هزینه های کفن و دفن و مر... ادامه متن
انتشارات عطران: کتاب “مجسمه ای به نام نوبر” به قلم حدیث احمدی بخشی از کتاب “مجسمه ای به نام نوبر” را می خوانیمدیشب خواب عجیبی دیدم، دریا شده بودم، آبی بودم و مواج، با... ادامه متن
در بخشی از کتاب می خوانیم: با یه دونه دکمه ای که زدم هزارتا مطلب و عکس برام آورد هزار تا دختر و پسر هم کل من. با هر سختی که بود شروع به خوندن کردم. اینجا پر بود از عکسای بچه های پروانه ای. س... ادامه متن
پکاه دیبا نویسنده کتاب ” گلچین “ پکاه دیبا، روانشناس و مشاور، متولد خطه ی زیبای آذربایجان، شهر ارومیه است… نویسندهای خوش ذوق و جوانی است که از زبان خودش از کودکی عاشق تجسم... ادامه متن
نمیدانم… آني به سرم زد شعری بسرودم در دفتری چند بیت بگويم قطعه، قصیده یا مثنوی ندانم ز چه بحث آغاز بايد يا ز که گويم با ب بسم الله شروع و چند بیت بگويم در فکر از مسائل، مشکلات بگويم ن... ادامه متن
قطار شهری به قلم مجید محمدی فر قطار به ایستگاهِ احمدآباد رسید و بعد از این که مأمورین اجازه نزدیک شدن به قطار را دادند، درب ها باز شد و آقا افشین قصه ما، وارد یکی از واگن های شلوغ شد، دو سه... ادامه متن
گزیده ای از شرح حال ساره تمیمی نویسنده کتاب ترمینال آقای فلانی من ساره تمیمی متولد یکم خرداد سال ۱۳۷۲ در شهر بوشهر، برای چندمین بار به دنیای هنر وارد شدم؛ ولی این بار بهعنوان نویسنده! از ز... ادامه متن
سخنانی کوتاه از نویسنده کتاب درهّ ی ترس و زیبایی به نام خدا سلام تا جایی که یادم میآید از همون زمان بچگی هم عاشق قصه ها و داستان های کهن بودم اونقدری که وقتی برام قصه میگفتن، تمام شخصیت هاش... ادامه متن
خواب قصه ها بـالای پـله هـا هوا به زردی می زد. انگار میان یک کارگاه چوب بری ایستاده باشی و خاک اره ها، دور و برت را گرفته باشند. به طرف تنها ساختمانی رفتم که در آن فضای عجیب و دور از دسترس ع... ادامه متن
آناشید آناشید دختری با گیسوان طلایی، صورتی سفید و چشمانی آبی، تنها فرزند سیاوش شد. او پدری مهربان برای آناشید بود. سیاوش از طلوع آفتاب تا غروب خورشید در معدن مشغول کار بود. آناشید هر روز با... ادامه متن