صفحه اصلی رمان اجتماعی
از خیال چشمهایم بزن بیرون در تجسم آغوشم شریک شو یک بغل مرا میهمان خودت کن بین این همه هیاهوی و بلبشو ماه ناز صدای شادی و هلهله فضا را پر کرده بود ,زنان ایل با لباسهای رنگارنگ پولک دوزی شده د... ادامه متن
گزیده ای از کتاب ماز از اولین خبر که تیتر اول روزنامه بودحیرت زده می شوم. زبانم بند آمده است.چه اتفاقی افتاده است.! به سمت تنها اتاق خانه ام می روم .در را میزنم و سپس آن را باز میکنم.پیرمردی... ادامه متن