بخشی از کتاب باران تویی به قلم ندا سعادتی نسب و من از خجالت سرخ شدم. برایم تعجب برانگیز بود که با اینکه اینقدر ترسیدم و حالم بد شد ولی آن لحظه و آن آرامشی را که تجربه کردم دوست داشتم هیچگ... ادامه متن
بیو گرافی خانم ندا سعادتی نسب من، ندا سعادتی نسب، دختری از دیار جنوب، زاده اول شهریور 61، در شهر زیبای دزفول هستم.شهر رود زلال دز و باغ های مرکبات با عطر خوش بهار نارنجشان و شهر کپو و کلوچه... ادامه متن
به نام ایزد دآنا در تیرماه هزارو سیصد هشتاد و یک در گرمای خوزستان به دنیا امدم! انگار مُهر جنوبی بودن روی پیشانیم حک شده است که در زمان کودکی به شهر جنوبی کهنوج در استان کرمان رفتیم و تا ا... ادامه متن
مهمانی به نام بهار خانوم سروا اواسط اسفند ماه بود، پنجره ی اتاقم را باز کردم،نفسی کشیدم و از پنجره بیرون را تماشا کردم. هوا عالی شده بود. دیگر از آن سرما و برف و بادخبری نبود. ناگهان مادر در... ادامه متن
انتشارات عطران: کتاب چشمان خاکستری به قلم نسترن لیاقتمند بخشی از کتاب چشمان خاکستریزن با شوق به جوانه های کوچک مویی که پوستش را به سبزی مایل کرده بودند، نگریست. برای اطمینان از واقعی بودنشان... ادامه متن
پیشگفتار کتاب “خلوت کور” به قلم یاسر محمدی خلوت کور مرا میبرد به آسایشگاه نیکان. جایی که ساکنانش هیچ گاه فرصت زندگی در جامعه را پیدا نکرده بودند. سالمندانی که برای همیشه خانواده... ادامه متن
تهمینه ماوائیان: نویسنده کتاب “هنا” انتشارات ملی عطران تهمینه ماوائیان نویسنده و قصه گو متولد سال1360 شهرستان هرسین است از همان دوران کودکیش عاشق افسانه های فولکور مادربزرگش بود... ادامه متن
انتشارات عطران: کتاب “عروسک ها قصه آدم بزرگ ها را دوست ندارند” اثر “حسین شکری” اتاقمون تقريباً دوازده متري بود و با موكت کهنه ای اونو فرش كرده بودیم يك گاز خوراك پز ق... ادامه متن
نشر ملی عطران: “روح شیشه ای” اثر “ساجده ذابح جمشیدی” جلوی آیینه خودمو نمیدیدم انگار درونمو میدیدم توی درونم یک حس هایی وجود داشت که گم شدند توی این همه هیاهو و هزا... ادامه متن
فرشته فیضی: نویسنده کتاب “خدای اطلسی ها ” نشر ملی عطران گزیده ای از کتاب قلم روزی جان گرفت که معبود به آن سوگند یاد کرد و روزی اعتبار یافت که به دست پاک سیرتان به رقص در آمد هرگز به یاد ندار... ادامه متن
نشر ملی عطران: کتاب “پیاز سوخته ” به قلم “زینب غفوری کفشگر” فقط خودم کتاب روی میز را ورق می زنم. یک ساعت قبل تمام سیاهی هایش را وارد مغزم چپاندم. با صدای زمزمه سر بلن... ادامه متن